نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

آخر یه روز دق می کنم فقط به خاطر تو

دنیا رو عاشق می کنم فقط به خاطر تو

شب به بیابون می زنم فقط به خاطر تو

رو دست مجنون میزنم فقط به خاطر تو

تو نمی خوای بیای پیشم فقط به خاطر من

من دلم و خون می کنم فقط به خاطر تو

از دور تماشا می کنی فقط به خاطر من

من دل و رسوا می کنم فقط به خاطر تو

از خوبیات کم می کنی فقط به خاطر من

رشته رو محکم می کنم فقط به خاطر تو

تو خودت رو گم می کنی فقط به خاطر من

من خودم و گم می کنم فقط به خاطر تو

شعله رو خاموش می کنی فقط به خاطر من

شب رو فراموش می کنم فقط به خاطر تو

تو خنده هات غم می زنی فقط به خاطر من

دنیا رو بر هم میزنم فقط به خاطر تو

یه روز میشم بی آبرو فقط به خاطر تو

قربونی یه جست و جو فقط به خاطر تو

تو هم یه روز میری سفر فقط به خاطر من

خیره میشن چشام به در فقط به خاطر تو

به من تو میگی دیوونه فقط به خاطر من

جملت به یادم میمونه فقط به خاطر تو

تو من و بیرون میکنی فقط به خاطر من

قلبم و ویرون می کنم فقط به خاطر تو

میگی که از سنگ دلت فقط به خاطر من

یه عمره که تنگه دلم فقط به خاطر تو

تو گفتی عاشقی بسه فقط به خاطر من

دنیا واسم یه قفسه فقط به خاطر تو

میری سراغ زندگیت فقط به خاطر من

من میسوزم تو تشنگیت فقط به خاطر تو

تو میگی عشق یه عادته فقط به خاطر من

دلم پر از شکایته فقط به خاطر تو

میگیری از من فاصله فقط به خاطر من

دست میکشم از هر گله فقط به خاطر تو

تو میگی از اینجا برو فقط به خاطر من

رفتم به احترام تو فقط به خاطر تو

رد میشی از مقابلم فقط به خاطر من

مونده سرقرار دلم فقط به خاطر تو

ناز میکنی برای من فقط به خاطر من

من میشینم به پای تو فقط به خاطر تو

نیستی کنار پنجره فقط به خاطر من

دل نمیتونه بگذره فقط به خاطر تو

تو من رو یادت نمیاد فقط به خاطر من

دلم کسی رو نمیخواد فقط به خاطر تو

میگذری از گذشته ها فقط به خاطر من

میرم توی نوشته ها فقط به خاطر تو

تو منو تنها میذاری فقط به خاطر من

من خودم و جا میذارم فقط به خاطر تو

دل رو گذاشتی بی جواب فقط به خاطر من

یه عمر میکشم عذاب فقط به خاطر تو

دلت شکسته میدونم فقط به خاطر من

منم یه خسته میدونی فقط به خاطر تو

آخر ازم جدا شدی فقط به خاطر من

من مشغول دعا شدم فقط به خاطر تو


رفع زحمت

حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم

انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم

وقت قرار ما گذشت و تو نمیدانم چرا

دارم به این بدقولیت دیریست عادت می کنم

چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست

تقدیر ویران می کنم من هم مرمت می کنم

در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین

من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم

نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت

هرجای دنیا که روم احساس غربت می کنم

بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست

در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم

یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت

هرچند اندک باشد آن را با تو قسمت می کنم

خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش

دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت می کنم

 


زمزمه ای پای گهواره

لالالا دونه های سرخ گیلاس

چه چشمایی داری تو رنگ الماس

لالالا عاشقونه زیر بارون

به یاد زلفای بی تاب مجنون

لالالا عاشقای خیس گریه

دروغی خنده و راستی گلایه

لالالا عاشقی از بی حواسی

جای مهر و محبت ناسپاسی

لالالا رفتنای تا همیشه

تموم شد قصه ی فرهاد و تیشه

لالالا قصه ی درد کلاغه

که عمرش رو گذاشت پای علاقه

لالالا قایق و دریا و پارو

یه تخت راحت از چوبای گردو

لالالا فال قهوه توی فنجون

همش می پرسم از برگشتن اون

لالالا خوابای آروم و رنگی

کنار بوته های توت فرنگی

لالالا رویاهای پرتقالی

هزار تا آرزو اما خیالی

لالالا با تو بودن تا قیامت

نگو نه خوندم از چشمات ندامت

لالالا خواب من آشفته تر شد

تو رفتی و دل من در به در شد

لالالا خواب بدون تو حرومه

دیگه کار من و قلبم تمومه

دم آخر نوشتم به لالایی

شاید پیغام بدی این بار کجایی

لالالا بی وفا چشماتو تر کن

یه بار موند و هزار بارم سفر کرد

لالالا موقع رفتن به من گفت

واسه برگشتنش کلی خبر کرد

لالالا خوش باشی رویای نازم

دیگه نیستم واست شعری بسازم

فدای اون چشای بی وفات شم

دیگه رفتم که راس راسی فدات شم

لالالا شمع و شمعدون و شکایت

میمیرم من واست تا بی نهایت


آنجا نمی ماند

به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند

و پرسد دلم دلم او گفت : نه تنها نمی ماند

به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را

و گفت این چشم ها که تا ابد زیبا نمی ماند

به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت

ولی او گفت این دل دائما دریا نمی ماند

به او گفتم که کم دارم تو را رویای کمرنگم

و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند

به او گفتم که هرشب بی نگاه تو شب یلداست

ولی گفت او کمی که بگذرد یلدا نمی ماند

به او گفتم قبولم کن که رسوایت شوم او گفت

کسی که عشق را شرطی کند رسوا نمی ماند

و حق با اوست عاشق شو همین و هرچه بادا باد

چرا که در مسیر عاشقی اما نمی ماند

خدایا خط بکش بر دفتر این زندگی اما

به من مهلت بده تا بشنوم آن جا نمی ماند





:: موضوعات مرتبط: مجموعه اشعار مریم حیدرزاده , ,
:: بازدید از این مطلب : 1181
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: